جدول جو
جدول جو

معنی چرخ آسیا - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ آسیا
(چَ خِ)
نوعی از انواع چرخ که حرکت دوری دارد و با گردش خود سنگ آسیا را به حرکت درمیآورد. چرخ آسیا که اصلاً بوسیلۀ آب به گردش وحرکت درمی آید. (ولی توسعاً به آسی که بوسیلۀ باد وغیره حرکت کند، نیز اطلاق شده). چرخ آسیای بادی. چرخ مخصوص آسیا:
نرگس بسان یکی پره آسیاست
آن چرخ آسیا که ستون زمردین کنی
چرخش ز زر زرد کنی وآنگهی در او
دندانۀ بلورین گردش تو درکنی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی).
چون تاب جمال تو نیاوردیم
سرگشته چو چرخ آسیا گشتیم.
عطار.
رجوع به چرخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ خِ)
چرخ. فلک. کنایه از آسمان و سپهر. مجازاً، بمعنی کرۀ فلکی که قدما آن را چون چرخ آسیا در گردش و حرکت می پنداشته اند. چرخ گردان و چرخ گردنده:
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده می نگردی ما را همی بسائی.
ناصرخسرو.
گر می به خرد درست مانده ست
این برشده چرخ آسیائی.
ناصرخسرو.
رجوع به چرخ و چرخ گردان و چرخ گردنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ ر رَ /رِ یِ)
رجوع به پرّه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
چراغی که بر آسیای کلان مثل آسیای آب و خراس روشن کنند تا بروشنائی آن کاری که در آسیابانی باید کرد، خاطرخواه بعمل آید. (آنندراج). چراغ مخصوصی که آسیابان در آسیا روشن کند، برای رفع تاریکی:
نیست ممکن کز غبار کلفت دوران سلیم
اختر ما چون چراغ آسیاروشن شود.
سلیم (از آنندراج).
زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم
ولی در گرد کلفت چون چراغ آسیا دارم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ)
رجوع به غبارالرحی شود، گرد آسیا خورده است، کنایه از آن است که مردم چشته خوار و حرام خوار است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طولْ)
چرخ ساینده. سایندۀ چرخ. فلک سای. آسمان سای:
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قریۀ طایقان قم است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا